داستان قدیمی مهمان های ناخوانه که یادتان هست؟این داستان یک فرق اساسی دارد. آنجا گنجشک به پیرزن می گفت : من که جیک و جیک می کنم برات ... تخم کوچیک می کنم برات ... بذارم برم؟
ولی گنجشک داستان ما یک کلمه هم حرف نمی زند. پیرزن که دلش می خواهد همین چیزها را به او بگوید سرش داد می کشد و او قهر می کند. باید همراه پیرزن برویم توی جنگل و از کنار شیر و گرگ و پلنگ رد شویم. نترسید. بیایید توی داستان. یک پایان هم شما بنویسید.