دستهبندی : کتاب

از طرف آبری با عشق
عکس پارسال تابستان بود رفته بودیم گردش. ساوانا شش سالش است. من ده ساله ام و دارم با انگشتم بهش سیخونک می زنم؛ محض خنده. او هم لبخند می زند و پای بابا را گرفته. بابا دستش را انداخته دور مامان و مامان هم بهش تکیه داده. کسی نمی توانست ما را از هم جدا کند، چون اگر می خواستی عکس یک نفره را پاره کنی حتما یک نفر دیگر هم کنده می شد... قسمتی از کتاب: اولش مثل خاله بازی خوش می گذشت. روزی سه بار برای خودم غذا درست می کردم؛ بیسکویت ترد و پنیر. از صبح تا شب هر چقدر دلم می خواست می نشستم پای تلویزیون. سه روز اول خیلی کیف داد؛ صبحانه بیسکویت و پنیرو تلویزیون، ناهار بیسکویت و پنیر و تلویزیون و شام بیسکویت و پنیر و تلویزیون و خواب و...