پوچگرایی یا اگزیستانسیالیسم مکتب مورد توجهی در ادبیات داستانی جهان است. بسیاری از منتقدان ادبی محتوای آثار کامو، نویسندهی نامدار ادبیات معاصر، را در ادامهی نظریهی پوچگرایی تعبیر کردهاند؛ درحالیکه کامو خود را از این گروه فکری جدا میدانست و معتقد بود با پذیرش پوچ بودن زندگی، میتوان معنا و مفهوم دیگری به آن داد. آلبرکامو در رمان کوتاه «سقوط»، چالشهای انسان و مفهوم سقوط در زندگی را بازتعریف میکند.
آلبرکامو در این کتاب موضوعاتی مثل قضاوت، برداشت دیگران و تاثیر نگاهها و برخوردهای اجتماعی روی انسان را شرح میدهد. او انسان را همیشه در معرض قضاوت شدن میبیند؛ مسئلهای که باعث سقوط بعضی افراد میشود. «ژان پل سارتر» نویسنده و فیلسوف فرانسوی که ارتباطی چالشبرانگیز با نویسندهی کتاب داشت، رمان سقوط را زیباترین اثر کامو میداند؛ نوشتهای که کمتر از حد و اندازهاش درک و پذیرفته شد.
داستان سقوط از میخانهای در شهر آمستردام شروع میشود. راوی داستان مردی به نام ژان باتیست کلامانس است که در چند شب، با فردی که نام و نشان او مشخص نیست، صحبت میکند. در واقع صحبتهای او به شکل تکگویی و مونولوگ است و از فرد مقابل پاسخی دریافت نمیشود. کلامانس مردی خوشبخت و دانا است که دچار بحران پوچی در زندگی شده و به دنبال پیدا کردن معنای زندگی خود است. او در گذشته وکیل مشهوری از طبقهی بالارتبه در پاریس بوده است. کلامانس به دلایلی کشورش را ترک میکند و عازم آمستردام میشود. یک شب درحالیکه پیادهروی میکند، فریاد زنی را میشنود که میخواهد خود را در رودخانه غرق کند اما کلامانس بی اعتنا از این موضوع عبور میکند.
بعد از این اتفاق، سقوط کلامانس مرحله به مرحله پیش میرود و همین موضوع باعث میشود تا او سقوطها و خصوصیات رذل خودش را به یاد آورد. او در کنار شرح خاطرات و نقل قولهایی که شنیده است، به ویژگیهایی اعتراف میکند که باعث سقوطش شدهاند.
وجود نظریات فلسفی و انسانی در لایههای زیرین داستان، سوالهای بسیاری را تا انتهای کتاب برای مخاطب ایجاد میکند. از جذابیتهای رمان میتوان به این موضوع اشاره کرد که خواننده با فضا و محیطی که باعث سقوط قهرمان داستان شده است، کمتر آشنا میشود تا تمرکزش بیشتر روی بعد فلسفی کتاب باشد