الکس سنفرِ دوازده ساله که تقریبا همه عمرش مریش و بی حال بوده، بعد از اتفاقاتی که در موزه متروپولیتن برایش می افتد از حال می رود و در بیمارستان بستری می شود. دکترها از او قطع امید می کنند، اما مادرش به مرگ تنها فرزندش رضایت نمی دهد و سعی می کند با استفاده از جادوهای گمشده او را به زندگی بازگرداند. هرچند با این کار درهای دنیا باز می شود و نه تنها الکس، بلکه چند مرگ پیمای خطرناک ازجمله مرد نیش خورده به این دنیا بازمی گردند.