"برگشت طرف پریا که تکیهاش را داده بود به ماشین و می خندیدو گفت"
کاوه منو بگو که دارم حرص و جوش
اینو میزنم !به فکر باش دختر !
آینده ته!یه عمر می خوای با این مرتیکه
زندگی کنی!یه باد نمی تونه بزنه!-به او ن چیکار داری تو؟!
- کاوه-بله بله!نفهمیدم
هنوز هیچی نشده واسه من غیرتی میشی!؟